دانشگاه استنفورد پروژه ایران 2040 را بررسی میکند
در پژوهشي که در بخش مطالعات ايران دانشگاه استنفورد و در پروژهاي تحت عنوان ايران 2040 صورت گرفته، وضعيت زمين، بارش و صنعت کشاورزي در ايران بررسي شده است. هدف از اين پژوهش تعيين کميت و ترسيم قابليت منابع زميني در ايران براي کشت است و بررسي اينکه آيا از طريق توسعه کشاورزي يا توزيع مجدد زمينهاي کشاورزي ميتوان توليد را افزايش داد يا خير. دانش بنيان مهمترين بخشهاي اين پژوهش را ترجمه کرده است که در زير ميخوانيد.
نکات مهم اين پژوهش عبارتند از:
- توزيع زمين در ايران از لحاظ مناسب بودن براي کشاورزي (ميليون هکتار): خيلي خوب 6 (4 درصد)، خوب 6/3 (2/2 درصد)، متوسط 8/12 (9/7 درصد)، ضعيف 5/18 (4/11 درصد)، خيلي ضعيف 2/10 (3/6 درصد)، نامناسب 4/97 (60 درصد) و مناطق مستثنيشده 3/19 (9/11 درصد).
- توزيع فعلي زمينهاي کشاورزي در ميان طبقه هاي مربوط به سطح کيفي زمين (درصد از کل کشتزارها): خيلي خوب 2 درصد، خوب 12 درصد، متوسط 34 درصد، ضعيف 30 درصد، خيلي ضعيف 5 درصد و نامناسب 17 درصد.
- 5/5 ميليون هکتار زمين کشاورزي (تحت کشت و کشتنشده) در طبقه هاي نامناسب و خيلي ضعيف قرار دارند؛ کشاورزي در چنين زمينهايي بازده هاي پاييني دارد يا با روشهاي نامناسبي صورت ميگيرد.
- توزيع مجدد آگاهانه زمينهاي کشاورزي ميتواند به طور بالقوه موجب بهبود بازده محصول و پايداري کشاورزي در ايران شود.
علاوه بر رشد سريع جمعيت طي چند دهه اخير، عواملي چون کمبود آب و تخريب خاک، چالشهايي را که بخش کشاورزي ايران براي اطمينان از وجود امنيت غذايي در بلندمدت با آنها روبهرو است، تشديد کرده است. اما با وجود اهميت بالاي آن، اينکه تا چه حدي منابع آبي و زميني ايران ميتوانند تقاضاي کشور براي غذا در آينده را تامين کنند، بهخوبي درک نشده است. در اين خصوص، به طور سيستميک ظرفيت زمين در ايران براي داشتن کشاورزي پايدار بر مبناي خواص خاک، مکاننگاري و شرايط جوي مرتبط با توليد محصول ارزيابي شده است.
صنعت کشاورزي يکي از ارکان اصلي اقتصاد ايران است و تقريبا 9 درصد از توليد ناخالص داخلي کشور و 19 درصد از کل اشتغال آن را به خود اختصاص داده است. حدود 90 درصد از مواد غذايي مورد نياز در داخل را توليد ميشود و 92 درصد از آب شيرين کشور در بخش کشاورزي به مصرف ميرسد. شکل يک تغييرات در مساحت زمين کشتشده، ميانگين بازده محصول، جمعيت و خالص تجارت در سطح بينالمللي طي 25 سال گذشته را نشان ميدهد. اگرچه کل مساحت زمينهاي کشاورزي تحت کشت طي 25 سال گذشته حدود 12 ميليون هکتار در نوسان بوده، اما ميانگين بازده محصول از 8/2 تا 4/6 تن در هکتار افزايش يافته است که موجب رشد توليد سالانه محصول از 29 تا 74 ميليون تن بين سالهاي 1990 و 2015 شده است.
با اين وجود، تناژ توليد و بازده غلات (که 80 درصد از کشتزارهاي کشتشده را شامل ميشود) بدون تغيير باقي مانده و افزايش در ميانگين کل توليد و بازده محصول صرفا به دليل بالا رفتن سطح توليد سبزيجات (شامل سبزيجات و محصولات جاليزي) است. اين جابهجايي محسوس در الگوي کشت محصولات زراعي بهشدت بر مشکلات تامين آب در ايران افزوده است، چراکه اکثر اين محصولات به آب زيادي نياز دارند. علاوه بر اين، باغباني و باغهاي ميوه 6/2 ميليون هکتار از زمينهاي ايران را به خود اختصاص دادهاند که بازده آنها به طور ميانگين 4/6 تن در هر هکتار است و حدود 16 ميليون تن محصولات باغداري در هر سال توليد ميشود. سرعت افزايش محصولات کشاورزي طي ربع قرن گذشته، همپاي رشد تقاضا (که در پي رشد سريع جمعيت اتفاق افتاده) نبوده است، از اينرو شاهد کاهش روند خالص معاملات کشور در سطح بينالمللي در اين بخش بودهايم. تقريبا ميتوان گفت خالص ارزش واردات محصولات کشاورزي (يعني حدود پنج ميليارد دلار) برابر با 14 درصد درآمد ناخالص فعلي حاصل از صادرات نفت ايران است.
شکل 1: تغييرات زماني بازده و مساحت تحت کشت در ايران (محور سمت چپ) و جمعيت و خالص ارزش معاملات بينالمللي محصولات کشاورزي (محور سمت راست)
ايران در ناحيه اقليمي خشک واقع شده و در حال حاضر با مشکلات بيسابقهاي در تامين آب مورد نياز خود روبهرو است؛ مسئلهاي که تاثيري معکوس (و در برخي موارد تغييرناپذير) بر اوضاع بخشهايي از کشور، اکوسيستم، اقتصاد و زندگي بسياري از افراد داشته است. متوسط بارش سالانه در حدود 70 درصد از مناطق کشور، کمتر از 250 ميليمتر بوده و تنها 3 درصد از کل مساحت زمين در ايران (يعني 7/4 ميليون هکتار) بيشتر از 500 ميليمتر در سال بارندگي دارند (شکل 2). الگوي بارندگي در ايران بهشدت تحت تاثير رشته هاي کوه هاي زاگرس و البرز قرار دارد. کوه هاي زاگرس مانع رسيدن رطوبت درياي مديترانه به مرکز کشور شده و کوه هاي البرز هم رطوبت حاصل از درياي مازندران را جذب ميکنند.
تا حد زيادي توزيع مکاني بارندگي همبستگي با توزيع جغرافيايي کشتزارها در ايران (شکل 1) دارد. اکثريت بالقوه فعاليتهاي زراعي در ايران در بخشهاي شمالي، شمال غربي و غرب کشور که ميانگين بارش سالانه آنها از 250 ميليمتر بيشتر است، صورت ميگيرد (شکل 2). البته آبياري محصولات در مناطقي انجام ميشود که ميزان بارندگي در آنها کمتر از 200 ميليمتر در سال (يا حتي کمتر از 100 ميليمتر
در سال) است.
شکل 2
عليرغم تلاشي که براي مدرنيزه کردن بخش مذکور در جريان است، اما صنعت کشاورزي در ايران عملکرد ضعيفي دارد و ناپايدار است. افراط در مصرف آبهاي سطحي همراه با کاهش سطح منابع آبهاي زيرزميني و تخريب خاک موجب افزايش قابل توجه نگرانيها درباره آينده تامين غذا براي جمعيت در حال رشد ايران شده است. به همين سبب استفاده صحيح از زمينهاي کشاورزي ايران، اهميتي حياتي دارد و ايران بايستي بهرهوري و کارايي مصرف آب را بهبود بخشد، توزيع الگوي کشت محصولات را بهينه سازد و فناوريهاي مدرن زراعت را اجرايي کند.
در اينجا به طور کمي توانايي زمينهاي ايران براي توليد محصول با در نظر داشتن خواص خاک، مکاننگاري و شرايط جوي ارزيابي ميشود. تحليل مذکور با استفاده از تعداد زيادي مجموعه داده هاي مکاني با وضوح 850 متر (براي شرايط جوي و خواص خاک) و 28 متر (براي مکاننگاري) انجام شده است. نتايج ارائهشده ميتواند به تعيين زمينهاي مناسبي که زير کشت نرفتهاند و همچنين تعيين مناطق زراعي که کشت در آنها با کيفيت پايين انجام ميشود، کمک کند. نتايج حاصل، جهت برآورد ظرفيت توليد مواد غذايي در ايران در آينده مفيد است و از اينرو اثرات قابل توجهي بر امنيت غذايي ايران و تجارت محصولات کشاورزي در سطح بينالمللي دارند.
کيفيت زمين
توزيع مکاني طبقه ها از لحاظ مناسب بودن زمين براي کشاورزي نشان ميدهد که اکثريت بالقوه زمينها در مرکز، شرق و جنوب شرقي ايران (صرفنظر از در دسترس بودن آب و ديگر متغيرهاي مربوط به شرايط جوي) پتانسيل کمي براي زراعت دارند (شکل 3).
زمينهاي با کيفيت بالا براي کشت در ايران (مناطق خوب و خيلي خوب) به نوار باريکي در کرانه درياي مازندران (استانهاي گلستان، مازندران و گيلان) و چند استان ديگر در غرب و شمالغربي (مانند آذربايجان غربي، کردستان و کرمانشاه) محدود ميشوند (شکل 3). در استانهاي غربي و شمال غربي، محدوديتهاي اصلي زمين شامل ارتفاع زياد و شيب تند است (شکل 3)، اين مناطق توسط دو رشتهکوه مهم در شمال البزر و غرب زاگرس از وسط قطع ميشوند.
شکل 3: مناسب بودن زمين و خاک براي کشاورزي
ايران خشک
تا اينجا، تحليل قابليت زمين فقط بر مبناي وضعيت زمين و خاک انجام شده است و منعکسکننده بازدهي بالقوه زراعت در ايران بدون در نظر گرفتن محدوديتهاي بيشتر ناشي از متغيرهاي شرايط جوي و در دسترسپذيري آب است. البته ايران در يکي از خشکترين مناطق در جهان واقع شده، جايي که کمبود آب در آن محدوديت اصلي براي توليد محصولات کشاورزي است. با توجه به شاخص خشکي 98 درصد از سطح ايران همانطور که در شکل 4 مشاهده ميشود، ماه هاي اوت و ژانويه (مرداد و دي) به ترتيب خشکترين و مرطوبترين ماه ها در ايران به حساب ميآيند. بيش از نيمي از کشور، وضعيت جوي بيش از حد خشک را براي پنج ماه متوالي از ماه ژوئن (خرداد) به بعد را تجربه ميکنند (شکل 4).
شکل 4: توزيع مکاني و زماني طبقه هاي شاخص خشکي در ايران
اين الگوي زماني شاخص خشکي، پيامدهاي وخيمي براي محصولات کشت تابستانه دارد، چراکه مقدار آب قابل دسترس يا نرخ جذب آب محصول در اين ماه ها کمتر از تقاضاي تبخيري اتمسفر است و به بازدهي بهشدت پايين يا از بين رفتن کل محصول منجر ميشود و درجه بالايي از همپوشاني ميان مناطقي که وضعيت هواي آنها در اکثر سال مرطوب است، وجود دارد (شکل 4) و در واقع اين مناطق هستند که با توجه به شرايط زمين و خاکشان براي کشاورزي مناسب محسوب ميشوند (شکل 3). اين مسئله حاکي از آن است که برخي از خصوصيات زمين که به کشت مربوط ميشود، ممکن است با پتانسيل تبخير (P) پارامترهاي جوي همبستگي داشته باشد. بايد در نظر داشت که نسبت بالاي بارش در مناطق مرطوب همچنين ميتواند ناشي از درجه حرارت پايين باشد، نه بارش زياد.
تحليل حاضر آشکار ميسازد که30، 5 و 17 درصد از زمينهاي فعلي (تحت کشت يا کشتنشده) به ترتيب در مناطق ضعيف، خيلي ضعيف و نامناسب واقع شدهاند. از آنجا که زمينهاي استفادهنشدهاي حداقل با سطح متوسط کيفيت براي جايگزيني وجود دارد که به بهبود کلي پايداري بخش کشاورزي ايران ميانجامد، ميتوان از زراعت در زمينهاي خيلي ضعيف و نامناسب تاحدي اجتناب کرد. برآوردهاي ما از نسبت زمينهاي استفادهنشده در هر کدام از طبقه ها از لحاظ مناسب بودن براي زراعت نشان ميدهد که تقريبا تمام زمينهاي در دسترسي که کيفيت بالايي براي کشاورزي دارند، مورد بهرهبرداري قرار گرفتهاند، اما حدود 2/4 ميليون هکتار زمين با کيفيت متوسط هم وجود دارد که اکثرا در غرب ايران قرار داشته و ميتوانند در آينده مورد استفاده قرار گيرند. البته تنها بخش کوچکي از اين زمينهاي استفادهنشده را ميتوان عملا براي کشاورزي در نظر گرفت، چراکه ارتباط مکاني آنها اندک است و دسترسپذيري محدودي دارند. برآورد شده است که کاشت گندم ديم در يک ميليون هکتار از اين زمينهاي استفادهنشده به طور بالقوهاي ميتواند منجر به توليد 8/0 ميليون تن گندم در سال شده و 5 درصد بر سطح فعلي توليد غلات در ايران بيفزايد.
در مرحله بعدي تحليل، قابليت زمين برحسب ميزان بارش در دامنه 100 ميليمتر در سال (سطح حداقل) تا 500 ميليمتر در سال (سطح حداکثر) اندازهگيري شد. فرض شده است که محدوده پايينتر (يعني 100 ميليمتر در سال)، مناطق بياباني جهت مصارف کشاورزي را مستثني ميکند. در عين حال محدوده بالاتر (يعني 500 ميليمتر در سال) يک محيط مرطوب خوشايند براي رشد بسياري از محصولات را نشان ميدهد.
روش مقياسبندي بارش 11 اساسا به تغيير توزيع قابليت زمينها در طبقه هايي که از لحاظ مناسب بودن سطح پاييني دارند، منجر ميشود. براي مثال، بخش بزرگي از زمينها در طبقه نامناسب به طبقه هاي ضعيف و خيلي ضعيف جابهجا ميشود.
شکل 5: قابليت زمين براي کشاورزي در ايران بر مبناي وضعيت جوي، زمين و خواص خاک
اکثر زمينهاي با کيفيت بالا (به عبارت ديگر خوب و خيلي خوب) که همچنين سطح کافي رطوبت را حفظ کردهاند (يعني طبقه هاي خوب و خيلي خوب) در استانهاي شمالي و غربي ايران واقع شدهاند (شکل 5). چنين زمينهايي بيشتر در کرمانشاه با مساحت 763هزار هکتار (بالاترين مقدار) و پس از آن در کردستان با مساحت 644هزار هکتار وجود دارند. برآورد ميشود که زمينهاي با کيفيت بالا به ترتيب 33 و 21 درصد از اين دو استان را پوشش دهند. ديگر استانهايي که درصد بالايي از زمينهاي با کيفيت بالا را به خود اختصاص دادهاند عبارتند از گيلان (24 درصد)، مازندران (16درصد)، آذربايجان غربي (14 درصد) و لرستان (14 درصد). البته براي 17 استان، کل زمينهاي با کيفيت بالا کمتر از يک درصد کل مساحت آنهاست.
با استفاده از اطلاعات مکاني فائو در مورد بازده گندم ديم در ايران، متوسط بازده در هر يک از شش طبقه زمين تخمين زده شد. همانطور که نشان داده شده است، بازده گندم ديم متناسب با بهبود شاخص قابليت زمين براي کشاورزي 12 افزايش مييابد. با استفاده از ارتباط قابليت - بازده برآورد ميشود که با اختصاص يک ميليون هکتار از زمينهاي استفادهنشدهاي که کيفيت متوسطي دارند، براي انجام کشت گندم ديم 8/0 ميليون تن غلات گندم ميتواند در هر سال توليد شود. توزيع مجدد زمينهاي کشاورزي با کيفيت پايين به زمينهاي با کيفيت بهتر، اين پتانسيل را دارد که بازده توليد محصول در ايران را بهبود بخشد و بنابراين يک استراتژي مناسب براي افزايش توليد محصولات کشاورزي بدون نياز به توسعه زمين زراعتي ارائه ميدهد. از اعمال شيوه هاي ناکارا در کشت در زمينهاي نامناسب بايد اجتناب شود چراکه با توجه به هزينه تشديد تخريب زمين و مشکل کمبود آب، بازده اندکي در پي دارد. همانطور که در بالا اشاره شد، از لحاظ ظرفيت توليد گندم ديم، وسعت کوچک يک ميليون هکتار از مساحت زمينهاي با کيفيت متوسط ممکن است به اندازه 5/5 ميليون هکتار از زمينهايي که نامناسب بوده يا کيفيت بسيار ضعيفي دارند، ارزش داشته باشد. اگرچه اين نتيجه را نميتوان براي ديگر محصولاتي که در ايران کشت ميشوند، در نظر گرفت اما ميتوان گفت گندم گزينه خوبي براي چنين تعميمي است، چراکه از لحاظ گستردگي محصولي است که بيشترين زمين تحت کشت در کشور را داراست؛ 50 درصد از کل مساحت برداشت و به عنوان يک گياه با سازگاري بالا مورد توجه قرار گرفته است. البته توزيع مجدد کشتزارها در ايران به دليل موانع سياسي، اقتصادي، سازماني، منطقي، آماري، اجتماعي و منطقهاي متفاوت، کار دشواري براي تصميمگيرندگان و ذينفعان است. ممکن است دسترسي به زمينهايي که براي کشاورزي مناسب هستند به دليل اينکه در مناطق دورافتاده قرار گرفته يا پراکنده هستند، چندان آسان نباشد. اجراي روشهاي مشخص کشاورزي صنعتي در زمينهاي نامناسب ميتواند يک استراتژي مناسب براي حفظ اين زمينها به صورت پايدار در بخش کشاورزي باشد، در عين حال از هزينه هاي بالقوه سياسي، اجتماعي و اقتصادي که به توزيع مجدد زمينهاي زراعتي و جوامع کشاورزي اختصاص مييابند، اجتناب شود. براي مثال تاسيسات گلخانهاي ميتوانند در برخي از اين مکانها مستقر شوند تا بر محدوديتهاي دسترسپذيري آب و مناسب بودن زمين فائق آيند. آب و هواي اکثر مناطقي که به عنوان نامناسب شناخته شدهاند، با مشخصه روزهاي گرم و آفتابي توصيف ميشوند که براي توسعه کشت گلخانهاي مناسبند. براي مثال، مناطقي در سيستان و بلوچستان (يکي از خشکترين مناطق در جنوب شرقي ايران) وجود دارد که در آنها چندين نوع ميوه تحت شرايط گلخانهاي به عمل ميآيد، چراکه طول دوره رشد در اين استان بيش از 10 ماه است. از آنجا که در اين منطقه کمبود آب هم در کشت و هم در کشت زراعي يکي از عوامل محدودکننده به حساب ميآيد، مسئله کمبود آب اثر کمتري بر کشت گلخانهاي دارد.
نتايج پژوهش
1- علاوه بر محدوديتهاي آبي شناختهشده، کمبود منابع زمين نيز از موانع قابل توجه در توسعه پايدار کشاورزي در ايران است.
2- بخش زيادي از کشتزارها از لحاظ کيفيت و مناسب بودن براي کشاورزي در طبقه هايي که رتبه نامناسب و بسيار ضعيف دارند، قرار ميگيرند. بازده حاصل از اين زمينها نهتنها کم است، بلکه ميتواند به محيط آسيب برساند و از اينرو به کاهش بيشتر بازده در آينده بينجامد.
3- بعيد به نظر ميرسد که گسترش زمين بر ظرفيت توليد غذا در ايران به طور قابل توجهي بيفزايد. البته توزيع مجدد زمينها و تغيير از رتبه با کيفيت کمتر به زمينهاي مناسبتر تاحدي ميتواند پايداري کلي کشاورزي در ايران را بهبود بخشد.
4- در مناطقي که سطح قابليت زمين براي کشت لزوما بالا نيست، رسيدن به ظرفيت بيشتر توليد غذا از طريق اتخاذ شيوه هاي مشخص کشاورزي مدرن (مانند کشت گلخانهاي) امکانپذير است.
منبع: مجله دانش بنیان
ارسال به دوستان