بازگشت باشکوه به شهرهای شاعرانه و هویتمند
چطور میتوانیم شهرهای بیزمان بسازیم؟
ویشان چاکرابارتی (Vishaan Chakrabarti) معمار، بر این باور است که تشابهی پیشرونده، تعداد زیادی از شهرهای جدید ما را تسخیر کرده است. این شکلی کالبدی که نتیجه عمل به قوانین و مقررات ساخت، تولید انبوه و مسائل امنیتی است، در بین بقیه دلایل دیگر، باعث یکریختی اجتماعی و روانی نیز شده است. در این سخنرانی چاکرابارتی ما را به طراحی شهرهای جذاب و شاعرانه گذشته فرامیخواند؛ شهرهایی که فرهنگ محلی خود را در بر دارند و با نیازهای امروزه دنیا و اقلیم، سازگار هستند.
بیایید با هم به سفری برویم، به زیباترین مکانهای شهرهای دنیا. پلههای سبک اسپانیایی در رم، محلههای تاریخی پاریس و شانگهای، چشمانداز تپههای سنترال پارک، بلوکهای درهمتنیده توکیو یا فیز، خیابانهای پرشیب پایین شهر ریودوژانیرو، پلههای گیجکننده آبانبارهای جایپور، پیادهروهای طاقیشکل ونیز. حالا بیایید سری به شهرهای جدیدتر بزنیم. چرا هیچکدام از این مکانها هیچکدام از ویژگیهای دوستداشتنی شهرهای قدیمیمان را ندارند؟ چرا هیچکدام حس شاعرانگی مکانهایی را که بیش از همه به آنها علاقه داریم، ندارند؟ شاید فکر کنید که فقط دارم یادی از خاطرات گذشته میکنم؛ چه اهمیتی دارد؟ چه اهمیتی دارد که به صورت ترسناکی تشابه شکلی دارد همهجای دنیا فراگیر میشود؟ خب اهمیت دارد، چون بیشتر مردم دنیا دارند به سمت فضاهای شهر کشیده میشوند. پس شیوه طراحی ما میتواند تعیینکننده باشد که به عنوان یک گونه چگونه میتوانیم موفق باشیم. همه ما میدانیم که افرادی که نزدیک خطوط حمل و نقل دسته اول در آپارتمانها زندگی میکنند، رد پای کربن خیلی کوچکتری دارند، در مقایسه با افرادی که در حومه شهر زندگی میکنند. پس نتیجه میگیریم اگر دوستدار طبیعت هستید، نباید در آن زندگی کنید. ولی به نظرم آمارهای خشک و خالی در مورد توسعه حمل و نقل، فقط قسمتی از داستان را روایت میکنند. زیرا اگر شهرها قرار است آدمها را جذب کنند، باید شگفتانگیز باشند. باید مانند آهنرباهای قوی با جاذبههای منحصر به فرد باشند تا بتوانند شهرنشینان جدید را به سمت خود جلب کنند. این فقط یک موضوع زیباییشناسانه نیست، بلکه یک مسئله و نگرانی جهانی است. چون امروز، هر روز، واقعا صدها هزار نفر به شهرها مهاجرت میکنند؛ مخصوصا در نیمکره جنوبی. و وقتی به آن فکر میکنید، از خودتان میپرسید: آیا آنها محکوم به زندگی در این شهرهای خستهکننده که در قرن بیستم ساختیم، هستند، یا میتوانیم چیز بهتری به آنها عرضه کنیم؟ برای پاسخ به این سوال اول از همه باید مشخص کنیم، چطور به اینجا رسیدیم. اول از همه: تولید انبوه. عین کالاهای مصرفی و فروشگاههای زنجیرهای، ما به تولید انبوه شیشه و استیل و بتن و آسفالت و دیوار خشک پرداختیم و به صورت عمده و مشابه به سرتاسر دنیا فرستادیم. دوم: قوانین و مقررات. به طور مثال ماشینها؛ اتومبیلها میتوانند با سرعت بالایی حرکت کنند که نسبت به خطای انسانها آسیبپذیرند. برای همین وقتی از ما، به عنوان معمار، میخواهند خیابانی را طراحی کنیم، باید به نقشههایی رجوع کنیم که مشخص میکند ارتفاع جدول چند باشد، جای پیاده و سواره مشخص است، محل بارگیری اینطرف، بارانداز آنطرف است و... کاری که ماشین در قرن بیستم واقعا کرد، این بود که این منظر منفصل برشدادهشده را ایجاد کرد. یا به طور مثال ماشین آتشنشانی را که نردبان بلندی دارد و هنگام آتشسوزی استفاده میشود، در نظر بگیرید. چنان شعاع گردش بزرگی دارد که برای تامین استانداردها باید فضای زیادی را برای آسفالت و پیادهراه اختصاص دهیم. یا موضوع خیلی مهم ویلچر. ویلچر برای حرکت به یک شیب حداقلی نیاز دارد و فضایی افزون برای چرخش. الزاما هرجا پله هست، سطح شیبدار یا آسانسور هم باید باشد. فقط لطفا بد برداشت نکنید، برای من امنیت پیادهروها خیلی مهم است یا امنیت آتشنشانها و قطعا دسترسی معلولان. پدر و مادرم هردو آخر عمری روی ویلچر بودند، به همین خاطر از مشکلات و سختیهای آنها آگاهم. ولی باید در نظر داشته باشیم همه این قوانین دلسوزانه، عواقب ناخواسته عظیمی داشتند که باعث غیرقانونی شدن شیوههای قدیمی ساخت شهرهایمان میشوند. ساختهای غیرقانونی درست مانند اواخر قرن نوزده، دقیقا بعد از اختراع آسانسور، ما این ساختمانهای شهری دوستداشتنی، ساختمانهای زیبا را در سراسر دنیا ساختیم؛ از ایتالیا گرفته تا هند و شاید ده، دوازده واحد در هرکدام بود، با یک آسانسور کوچک که راهپلهای آن را در بر میگرفت و یک نورگیر که نهتنها دوستداشتنی بود و بهصرفه، بلکه اجتماعپذیر بود. توی راهپلهها به همسایهها برمیخوردی و تعامل داشتی. خب دیگر آن را هم نمیتوانیم بسازیم. امروزه وقتی میخواهیم آپارتمانی جدید و شاخص بسازیم، باید تعداد زیادی آسانسور در نظر بگیریم و تعداد زیادی پله فرار و مجبوریم با این راهروهای دراز بیروح به هم متصلشان کنیم. حالا وقتی که توسعهدهنگان با هزینههای زیرساختهای معمول کنار میآیند، باید این هزینه را بر تعداد بیشتری آپارتمان تقسیم کنند، چون میخواهند ساختمانهای بزرگتری بسازند. نتیجهاش این ضربهای است که وارد میکند؛ آپارتمانهای مسخره عین هم که توی هر شهری در هر نقطه دنیا ساخته میشوند؛ آپارتمانهایی که نهتنها کالبدهای شبیه به هم تولید میکنند که اجتماعهای مشابه نیز تولید میکنند، چون این ساختمانها گرانتر تمام میشوند که کمک میکند مقرونبهصرفه باشند. این اتفاق در شهرهایی از سرتاسر دنیا از جمله ونکوور میافتد. گفتم دلیل سومی هم برای اینهمه شباهت وجود دارد و این یکی دلیلی روانشناختی است. ترس از متفاوت بودن! معمارها معمولا از کارفرماها میشنوند که: «اگر من این ایده جدید را قبول کنم، جریمه نمیشوم؟ مسخره نمیشوم؟ احتیاط شرط عقل است.» همه اینها دست به دست هم دادهاند که شکلی دنیا را فرابگیرد که به نظرم عمیقا مشکلآفرین است.
حالا چطور میتوانیم عکس این باشیم؟ چطور میتوانیم دوباره شهرهایی بسازیم که از لحاظ کاربردی و فرهنگی دارای هویت و تمایز باشند؟ چطور شهرهایی متفاوت بسازیم؟ به نظرم میآید که باید با محلی کردن آنچه جهانی شده شروع کنیم. برای مثال این اتفاق در حال حاضر برای غذا افتاده است. چند نفر از شما هنوز نان wonder میخورید؟ شرط میبندم خیلیها دیگر نمیخورند. مطمئنم نمیخورید، چون غذای فرآوریشده نمیخواهید. پس اگر غذای فرآوریشده نمیخواهید، چرا باید شهرهای فرآوریشده بخواهید؟ چرا باید این فضای تولیدشده انبوه یکنواخت را که همه ما مجبور شدهایم درونش زندگی و کار کنیم، بخواهیم؟
پس تکنولوژی یک مشکل اساسی در قرن بیستم شد. وقتی ماشین را اختراع کردیم، ساز و کار تمام دنیا با آن هماهنگ شد. و ما محیطمان را حول آن از نو طراحی کردیم. در قرن بیستویکم تکنولوژی میتواند قسمتی از راهحل باشد، به شرطی که همسو با نیازهای دنیا پیش برود. حالا منظورم از این حرفها چیست؟ اتومبیل خودکار را در نظر بگیرید؛ فکر نکنم به خاطر اینکه بدون راننده کار میکند جالب باشد. به نظر من، صادقانه، حتی ممکن است ازدحام بیشتری ایجاد شود. آنچه به نظر من در مورد اتومبیلهای خودکار جالب است، نویدی است - میخواهم روی کلمه نوید تاکید کنم حتی با وجود آن تصادف اخیر در آریزونا - که میتوانیم اتومبیلهای کوچک شهری داشته باشیم. اتومبیلهایی که میتوانند ایمن در کنار پیاده و دوچرخه حرکت کنند و به ما اجازه این را بدهند که دوباره خیابانهایی انسانی طراحی کنیم؛ شهرهایی بدون جدول، شاید خیابانهایی با پیادهروهای چوبی مثل جزیره آتش. یا شاید بتوانیم خیابانهایی با سنگفرشهای قرن بیستمی طراحی کنیم؛ چیزی که انرژی جنبشی را جذب کند، برف را آب کند یا هنگام راه رفتن به تناسب اندامتان کمک کند. نردبانهای بلند ماشین آتشنشانی را خاطرتان هست؟ چه میشد اگر میتوانستیم آنها و آسفالت مورد نیازشان را با روباتهای بدون سرنشین که آدمها را نجات بدهند، جایگزین کنیم؟ اگر دور از دسترس به نظرتان میآید، جالب است بدانید که چقدر از این تکنولوژی در حال حاضر در عملیاتهای نجات فعلی استفاده میشود. از شما میخواهم با تمام وجود با من تصور کنید که چه میشد اگر میتوانستیم صندلی چرخدار پرندهای طراحی کنیم؛ جالب است، نه؟ اختراعی که نهتنها دسترسیهای یکسان برایمان ایجاد میکند که به ما اجازه ساخت شهرهای تپهمانند ایتالیا را در قرن بیستویکم میدهد. فکر کنم برای شما جالب باشد بدانید که تنها تعدادی از این اختراعها، اگر بتوانند نیازهای بشر را رفع کنند، میتوانند شیوه ساخت شهرهایمان را بهکلی دگرگون کنند.
حدس میزنم دارید به این فکر میکنید که: «هنوز که ما سنگفرشهای تبدیل انرژی یا ویلچرهای پرنده نداریم، الان چطور میتوانیم این مشکل را با تکنولوژیهای فعلی حل کنیم؟» برای من ایده جواب این سوال از شهری متفاوت میآید: شهر اولانباتور در مغولستان. کارفرماهایی در آنجا دارم که از ما خواستند یک روستای قرن بیستویکمی طراحی کنیم که با تکنولوژی امروز به صورت پایدار گرم شود تا بتواند سرمای سخت منطقه را تاب بیاورد. آن هم در وسط مرکز شهر. قسمت شاعرانهاش در مورد خوانش محلی است: زمینهای کوهستانی، استفاده از رنگهایی که بتواند بازی نور را شاخص کند، درک اینکه چطور سنت عشایر را دخیل کنیم که از فرهنگ مغولی پیروی میکردند و... قسمت صلبتر ماجرا در مورد بسط یک کاتالوگ از ساختمانهاست، ساختمانهای کوچکی که قابل خرید هستند و از شیوه ساخت، مصالح و تکنولوژی محلی استفاده میکنند. ساختمانهای کوچکی که هنوز میتوانند فرمهای جدیدی از خانه، مغازههای جدید، محلهای کار جدید و ساختمانهای فرهنگی مثل تئاتر یا موزه حتی یک خانه جنزده را ایجاد کنند. وقتی روی این موضوع کار میکردیم متوجه شدیم که کارمان را در ادامه کارهای همکارانمان ساختهایم؛ معمارانی چون تاتیانا بیلبائو در مکزیک برنده پریتزکر، الخاندرو آراونا که در شیلی کار میکند و برنده اخیر جایزه پریتزکر، بالکریشنا دوشی در هند. همه این افراد به شکلهای جدیدی خانههای قابل خرید و عالی میسازند. علاوه بر این، شهرهایی برای تغییر میسازند، زیرا آنها دارند شهرهایی میسازند که به نیازهای محلی و بومی اجتماع، اقلیم منطقه و ساختوساز بومی پاسخگوست. ما داریم روی این ایده کار میکنیم که مدل جدیدی برای شهرهای در حال رشد و در حال ارتقا پیدا کنیم که بتواند در ادامه ساختمانهای قرن نوزدهم باشد، با همان هسته اولیه ولی مدلی تغییر شکلپذیر که بتواند به نیازهای محل خود پاسخگو باشد و با مصالح بومی. همه این ایدهها به نظرم جدید هستند و ربطی به گذشته ندارند. همه اینها به من میگویند که ما میتوانیم شهرهایی بسازیم که بتوانند رشد کنند، طوری که بر زندگی افراد مختلف که در شهرها زندگی میکنند، تاثیرگذار باشند. رشدی که بتواند همه اقشار مختلف را در بر بگیرد؛ در هر رنگ و اعتقاد و جنسیت. شهرهای بینظیری بسازیم که جلوی مصرفگرایی را بگیرد و دوستدار طبیعت باشد. میتوانیم شهرهایی با تکنولوژی بالا رشد بدهیم که کماکان به نیازهای بیزمان فرهنگی روح آدمیت نیز پاسخ بدهد. من باور دارم که میتوانیم شهرهایی برای تغییر بسازیم.
منبع: مجله دانش بنیان
ارسال به دوستان