درباره روح ناپیدایی که از گوشت و پوست و خون، آدم می‌سازد

به اميد کار برآيد

نيروي محرکه ماشين، موتوري است که در دل آن تعبيه کرده‌اند. سوخت و الکتريسيته باعث مي‌شوند موتور به کار بيفتد و ماشين را جلو ببرد. موجودات زنده نيز اعضا و جوارحي دارند که مثل موتور آن‌ها را سرپا نگه مي‌دارد و به حرکت وادارشان مي‌کند. حيوانات قلب يا چيزي مشابه قلب دارند که مي‌تپد و به اندامشان سوخت‌رساني مي‌کند...

نيروي محرکه ماشين، موتوري است که در دل آن تعبيه کرده‌اند. سوخت و الکتريسيته باعث مي‌شوند موتور به کار بيفتد و ماشين را جلو ببرد. موجودات زنده نيز اعضا و جوارحي دارند که مثل موتور آن‌ها را سرپا نگه مي‌دارد و به حرکت وادارشان مي‌کند. حيوانات قلب يا چيزي مشابه قلب دارند که مي‌تپد و به اندامشان سوخت‌رساني مي‌کند. مغز يا چيزي شبيه به مغز دارند که سيستم عصبي‌شان را کنترل مي‌کند... آدميزاد هم در بادي امر چنين به‌نظر مي‌رسد که به مغز و قلبش زنده است و زندگي مي‌کند همانطوري که در باک ماشين بنزين مي‌ريزند، ما هم غذا مي‌خوريم و همانطوري که موتور، نيرو را به قسمت‌هاي مختلف ماشين منتقل مي‌کند، ما هم از غذا و آب و هوا نيرو مي‌گيريم و به کارهايمان مي‌رسيم. کسي که از ذات انساني بي‌خبر باشد و تنها به ظاهر امور اعتنا کند انسان را بدل از ماشيني مي‌بيند که موتوري دارد و با سوخت و انرژي به کارهايش مي‌رسد. براي همين در نظام سرمايه‌داري بين کارگران و ابزار و ادوات کارخانه تفاوتي نيست. دستگاه‌ها با بنزين و برق به کار مي‌افتند و خط توليد را پيش مي‌برند، کارگران هم موقع ناهار و شام سوختگيري مي‌کنند تا خط توليد را پيش ببرند. اما واقعيت اين است که انسان با ماشين فرق دارد و اگرچه هر دو ممکن است بتوانند يک پيچ را سفت کنند اما هيچ ربطي به هم ندارند. کسي که در ذات انساني بيشتر دقيق شده باشد مي‌داند که نيروي محرکه آدميزاد چيز ديگري است و از جاي ديگري مي‌آيد.


ما خانه‌هايمان را با گچ و خاک و آهن و سنگ و سيمان مي‌سازيم. معماران با همين مواد و مصالح خانه‌هايي مي‌سازند که بتوانيم در آن‌ها زندگي کنيم. اما چيزي که خانه را خانه مي‌کند، يا به عبارت ديگر چيزي که خانه را سر پا نگه مي‌دارد، گچ و خاک و آهن و سنگ و سيمان نيست. شما ميدان آزادي را ببينيد نمي‌گوييد چه سنگ خوبي، چه کاشي خوش‌نقشي، چه آهن سربرافراشته‌اي، بلکه مي‌گوييد چه «بنا»ي زيبايي. انگار کسي از بيرون به آن گچ و خاک و آهن و سيمان، جوهري وارد کرده که باعث شده مواد و مصالح از سطح و حد و مرتبه‌شان بالاتر بروند. اين جوهر را در همه آثار هنري مي‌توان پيدا کرد. چيزي که يک نقاشي را از حد و مرتبه رنگ و بوم و روغن بالاتر مي‌برد، همان گوهري است که هنرمند در کارش وارد مي‌کند. از اين جهت آدميزاد هم شبيه اثر هنري است، هيچ‌کس نمي‌گويد آدم ترکيبي است از گوشت و رگ و پي و استخوان و عضله و رشته‌هاي عصبي و پوست و مو. انسان به واسطه اين‌ها انسان نيست بلکه به واسطه جوهري انسان است که اگرچه به چشم نمي‌آيد اما حس مي‌شود. اصلاً فرق «ما» با همه چيزهاي ديگر ظاهري نيست بلکه باطني است...
درباره اين باطن متکلمان و فيلسوفان و انسان‌شناسان بحث‌هاي بسيار کرده‌اند که از حوصله اين يادداشت خارج است اما بي‌ترديد بخشي از اين باطن به مفهوم حيرت‌انگيزي برمي‌گردد که «اميد» ناميده مي‌شود. چيزي که خانه را خانه مي‌کند هنري است که معمار در مواد و مصالح مي‌دمد، چيزي هم که انسان را انسان مي‌کند اميدي است که بذرش را خداي متعال در دل او کاشته. اميد دقيقاً همان چيزي است که انسان را از ماشين متمايز مي‌کند. اغراق نيست اگر بگوييم نيروي اصلي محرکه آدمي همين اميد است... ما نفس مي‌کشيم، غذا مي‌خوريم، مي‌خوابيم، و با همين کارها نيرو ذخيره مي‌کنيم اما چيزي که باعث مي‌شود کار کنيم و بسازيم و پيش برويم اين نيروي ذخيره شده نيست بلکه اميد است. اگر يک روزي خداي نکرده اميد بساطش را برچيند و از دل فرزندان آدم بيرون برود، آن وقت است که ديگر هيچ‌کس حال کارکردن و از خانه بيرون رفتن و آباد کردن ندارد. اين اميد است که ما را به حرکت وا مي‌دارد تا دنيايمان را بسازيم و آبادش کنيم. اگر اميد نبود چه بسا همچنان غارنشين بوديم و پلنگينه مي‌پوشيديم...

نسل بشر اگر تداوم يافته دليلش همين چراغ اميدي بوده که در باد و باران خاموش نشده. مخاطرات بسياري تا به امروز آدميزاد را تهديد کرده‌اند. به همان سادگي که دايناسورها منقرض شدند يا بسياري از گونه‌ها از بين رفتند، آدميزادگان هم مي‌توانستند منقرض شوند و از بين بروند. گرما، سرما، سموم، حيوانات وحشي، زلزله، سيل، آتش‌سوزي، مريضي‌ها، ويروس‌ها، ميکروب‌ها... همه اين‌ها آن‌قدر ترسناک بودند که بشر را بترسانند و سرجايش بنشانند. اما اميد مثل يک نيروي محرکه وارد عمل شد و همه مخاطرات را به عقب راند. اگر شکست‌ها تبديل به پل پيروزي مي‌شوند، به خاطر اميد است وگرنه هر کسي بعد از شکست زانوي غم بغل مي‌گرفت و از شدت افسردگي منتظر آمدن مرگش مي‌شد... چيزي که ايران را پيش مي‌برد البته علم و تکنيک و کار و هماهنگي است، اما همه اين‌ها بي‌اميد فقيرند و کاري را پيش نمي‌برند. اميد مثل همان روح ناپيدايي است که از گوشت و پوست و خون، آدم مي‌سازد... ما انقلاب اسلامي و دفاع مقدس را با نيروي محرکه ايمان پيش برديم. ايمان، بي‌اميد امکان تحقق ندارد. هيچ مومني نيست که به خير اميدوار نباشد. اگر ديديد مومني نااميد است و ترويج نااميدي مي‌کند در ايمانش شک کنيد. ايمان به غيب از لوازم و اسبابش اميدواري است و اينکه خداوند خودش کارها را سامان مي‌دهد و کم ما را زياد مي‌کند و نقص ما را کامل مي‌کند. به تاريخ اسلام مراجعه کنيد مي‌بينيد که مسلمانان در سايه اميد موفق به فتوحات شدند و در پرتو اميد دين خدا را گسترش دادند. از روزي تمدن اسلامي دچار انحطاط و ضعف و فتور شد که مسلمانان اميدشان را از دست دادند و باورشان شد که ديگر توان ساختن دنيا را ندارند. همين الان هم هستند کساني که مدام آيه ياس مي‌خوانند و حرف‌هاي نااميد کننده مي‌زنند. لابد شنيده‌ايد که مي‌گويند «ما از پس اداره دنيا بر نمي‌آييم»، «ما چيزي نمي‌توانيم بسازيم»، «ما صد سال هم بدويم و بکوب کار کنيم به گرد پاي غرب نمي‌رسيم»، «ما کجا، جهان توسعه يافته متمدن کجا؟»... متاسفانه گوش همه‌مان پر است از اين خزعبلات نااميد کننده. در حالي‌که اتفاقا تجربه و تاريخ گواهي مي‌دهد که اميد مي‌تواند کارهايي بکند که همه نشدني‌شان مي‌پنداشتند.


اقتصاد مقاومتي، اقتصاد دانش بنيان، تقويت بنيه کشور، حمايت از توليد داخلي، حفظ موقعيت سياسي، اعتقادي و اموري از اين دست يک نيروي محرکه بيشتر ندارند؛ اميد. اتفاقا يک آفت هم بيشتر ندارند؛ نااميدي. با اميد مي‌توانيم کشور را به قله‌هاي افتخار برسانيم. (پرواضح است که اميد به تنهايي فايده ندارد و دردي را درمان نمي‌کند. فرض بر اين است که مقدمات ديگر فراهمند. آن  مقدمات که فراهم باشند اميد هم ضربشان را زياد مي‌کند.) با نااميدي هم مي‌توانيم فرصت‌هاي طلايي را از دست بدهيم و خودمان را به دست خودمان به هلاکت برسانيم. اميد واهي هم البته آفتش به همان اندازه نااميدي است. به دروغ و خيال نمي‌توان اميدآفريني کرد. اميدي که ما از آن حرف مي‌زنيم اميد واقعي است و عاقلانه است و با محاسبات و مناسبات دنيا هم جور در‌مي‌آيد. هرکس بر آتش اميد، هيمه بيفزايد معلوم است، که دوستدار کشور است و دل در گرو آينده روشن و متعالي دارد و هرکس مروج نااميدي باشد و دائم بخواهد چراغ اميد را در دل مردم و مسئولين بکشد، معلوم است که از حس وطن‌دوستي خالي است و دانسته و ندانسته در خدمت دشمنان اين آب و خاک است.


مشاور معاون علمی و فناوری رئیس جمهور و دبیر ستاد توسعه فرهنگ علم، فناوری و اقتصاد دانش بنیان


کلمات کلیدی
//isti.ir/Zp1b