معماری ایران منبعی الهام بخش برای معماران معاصر جهان-گزاره سوم

درونمايه هنر و معماري معاصر ايران، جوهر بي نظير تاريخ و فرهنگ ايراني است

معماري يکي از جلوه‌هاي فرهنگ و هنر معاصر ايران است؛ کشوري که آن را به‌عنوان يکي از پديده‌هاي عجيب و غريب و ناشناخته دنياي جديد مي‌شناسند که پشتش به تاريخي کهن -و آن هم ناشناخته و کم‌شناخته- گرم است و تعريفي شخصي و متفاوت از مدرنيته دارد؛ مانند هر چيز ديگر.

دو هزار و چهارصد سال پيش اسکندر مقدوني ايران را فتح کرد. تخت جمشيد را آتش زد و داريوش سوم را از پادشاهي پايين کشيد. شکوه باستاني ايران از دست رفت، چنان‌که طومار خيلي از تمدن‌هاي بزرگ را اسکندر در هم پيچيد. اما از خاکستر آتشي که اسکندر به راه انداخت و روي شانه‌هاي بازماندگان او در ايران چيز ديگري پديد آمد که نه ايران بود و نه يونان. درواقع هم ايران بود و هم يونان. يوناني ايراني‌شده و ايراني که هر پديده‌اي را -هر چقدر هم که سخت و استوار باشد- در خود حل مي‌کند و نسخه‌اي شخصي از آن ارائه مي‌دهد.

داستان ايران و اعراب هم هزار سال بعد از اسکندر همان داستان بود. ايراني که در تمدن اسلامي، از خاک سر برآورد، پديده‌اي تازه‌ بود که روايتي تازه و شخصي از تحولات دنياي 1500 سال پيش داشت. و نکته مهم اين‌که اين روايت ايراني در چهارچوب علم و فلسفه و معرفت، مهم‌ترين الگو و منبع معرفتي جهان، تا پيش از تحولات مدرنيته بود.

يا به سرنوشت ايلخانان مغول نگاه کنيد و ببينيد حاصل آن همه ترک‌تازي چنگيزخان و آتش زدن کتاب‌خانه نيشابور چه شد؛ شد شاهنامه بايسنقري، گنبد سلطانيه و محراب ايلجايتو يا همان سلطان محمد خدابنده، مسلمان شيعه دوآتشه!

ايران، معجون عجيب و غريبي است که هر چيز سختي را در خود حل مي‌کند؛ چه آن چيز سخت اسکندر باشد، چه اعراب تازه‌مسلمان و چه ايلخانان پشمينه‌پوش مغول، همه را حل مي‌کند و خود طعمي تازه مي‌يابد که تبديل به طعم غالب دنياي معاصر خود مي‌شود...

اما اين فرايند طول مي‌کشد. سيصد، چهارصد سال طول کشيد تا ايران تازه ايران‌شده از زير خاکستر هجوم اسکندر و اعراب سر دربياورد و الگوهاي تازه از علم و معرفت به جهان ارائه کند. حداقل يک قرن طول کشيد تا شعله‌هاي آتش تاخت‌و‌تاز مغول‌ها فروبنشيند و فرهنگ و ادبيات و هنر ايراني بستري نو و بديع و بي‌نظير براي خودنمايي پيدا کند و...

دوران معاصر هم دوران تاخت‌وتاز مدرنيته است. چه مبدأ ورود مدرنيته به ايران را صد سال پيش و از آغاز مشروطيت بدانيم، چه آن را به قبل‌تر نسبت بدهيم و ميانه‌هاي سلطنت ناصرالدين شاه قاجار را مبدأ تاريخ مدرنيته در ايران بشناسيم، زمان زيادي از مواجهه ما با مهم‌ترين و سهمگين‌ترين رويداد تمدني در طول تاريخ نمي‌گذرد. طي اين 150 سال 200 سال ما ناگزير چشم روي دنياي جديدي باز کرده‌ايم و دست‌وپا زده‌ و تلاش کرده‌ايم تا موقعيت واقعي‌‌مان را درست ارزيابي و تفسير کنيم.

در طول اين مدت، اتفاق‌ها و آثار ارشمندي هم به‌طور پراکنده خلق شده‌اند که مي‌توان آن‌ها را در مقياس جهاني در ميان بهترين آثار خلق‌شده عصر حاضر قرار داد؛ آثاري که مي‌توان آن‌ها را فراتر از ارزش هنري‌شان، جرقه‌هايي پراکنده و نشانه‌هايي از آينده بازخواني و تفسير کرد؛ آينده‌اي که چه‌بسا مانند سنت تاريخي حاکم بر اين سرزمين دوران ثبات و پايداري و غلبه فرهنگ ايراني باشد.

سيدمحمد بهشتي مي‌گويد ايران سرزمين «کون و فساد» است؛ روزي در اعلاعليين و روزي در حضيض. اما اين چرخه، يک سنت تاريخي است که تا بوده چنين بوده است. ممکن است اين حرف درست نباشد، اما اگر به سنت تاريخي‌مان باور داشته باشيم، امروز خود را در ميانه جنگ با حريفي قدرتمند مي‌يابيم که تلاش مي‌کند ما را در مقام ضعف قرار دهد؛ درست مانند وضعيت مشابه دوران سلوکيان يا سلجوقيان و ايلخانيان که در مقام ضعف قرار گرفته بوديم و دل به جرقه‌هايي پراکنده، اما جان‌دار خوش کرده بوديم.

به معماري و هنر ايران در عصر ايلخاني و مابعدش نگاه کنيد. چه در کليات و چه جزئيات بي‌نظير است. بزرگ‌ترين الگو و منبع الهام هنر جهان مي‌تواند باشد، چه در مقام زيبايي‌شناسي فرم و چه محتوا که فقط يک ويژگي‌اش اين است: تعريف کالبدي «مدارا» يا به تعبير امروزي‌تر رواداري و تساهل...

تو گويي همه جنگ‌هاي جهان زير گنبد سلطانيه به صلح و آرامش مطلق مي‌رسد. پيچيدگي‌ها مقابل محراب ايلجايتو سهل و ساده مي‌شود. نگارگري ايراني جلوه‌اي تازه و نو از تصويرگري به دست مي‌دهد که در آن هيچ چيز جهان، حتي خون‌بارترين جنگ‌هاي عالم، سخت و خشن نيست. پيچيدگي هست، اما آرامش و سادگي هم. درست مانند گلستان و بوستان سعدي که سهل است و ممتنع و سراسر دعوت به مدارا...

دوره ايلخاني البته دوره کمال و پختگي نيست، نه اين‌که آثار متعلق به اين دوره خام و نپخته باشند، بلکه پراکنده‌اند. جرقه‌هايي مستقل‌اند که در جغرافياي پهناور ايران پديد آمده‌اند و شروع يک دوره کمال را در آينده‌اي نه‌چندان دور نويد مي‌دهند؛ دوره‌اي که روايتي شخصي و ايراني‌شده از چند فرهنگ‌ غالب ته‌نشين در آن پديدار مي‌شود. در عصر صفوي هنر و حکمت ايراني به کمال و نقطه اوج مي‌رسد و جريان خروشان فلسفه و علم و حکمت و هنر جهان، هم‌تراز با استانبول در اصفهان صفوي غليان مي‌کند.

استانبول به سبب هم‌جواري غرب معاصر را از نزديک ديده و درک کرده و از عمق هنر و معماري آن چيزهايي را که لازم داشته بيرون کشيده است تا جريان تاريخي هنر و معماري را برقرار نگه داشته و هنر معاصر را روي شانه‌هاي تاريخ پيوسته هنر بنشاند، اما اصفهان و يزد و کاشان به نسبت بکر و دست‌نخورده‌اند و جوهر آن را هنرشناسان معاصر آن‌طور که بايد و شايد بيرون نکشيده‌اند، تا پايه‌هاي تاريخ پيوسته هنر را محکم‌تر کنند. به همين دليل مي‌توان با قطعيت گفت که هنر و معماري ايران -لااقل هم‌تراز با مکاتب مهم در تاريخ هنر و معماري جهان- مي‌تواند و بايد مورد توجه قرار بگيرد و به‌عنوان منبعي الهام‌بخش به کار هنرمندان، معماران و پژوهش‌گران جهان بيايد.

حالا چگونه، بحث مفصلي است که در آينده بيشتر به آن خواهيم پرداخت. „

منبع: مجله سرامد

کلمات کلیدی
//isti.ir/ZL9c