پـرويـز کـرمـي*
همه قرار نيست نوآور يا «کارآفرين» شوند، اگرچه همه ميتوانند در رشد و رونق توليد ملي و در توسعه و پيشرفت کشور سهيم شوند و نقش موثر ايفا کنند. از آن جهت که ممکن است تاکيد فراوان بر نوآوري و کارآفريني، بد تعبير شود و همگان را به صرافت ابداع و نوآوري فکرنشده بيندازد، خوب است در اينباره تذکر دهيم که کارآفريني يک کار تخصصي است و تنها عدهاي از افراد مستعد آن هستند. اگر همه آحاد جامعه مبتلا به خودکارآفرينپنداري شوند، حاصلش تضييع سرمايه و انرژي و وقت عمومي خواهد بود. در حوزههاي ديگر هم همينطور. معلمي يک فضيلت است و به تعبير امام خميني(ره) شغل انبياست. اما اين ردايي نيست که برازنده هر قامتي باشد. عده کمي جنم معلمي دارند که اگر خوب آموزش ببينند و در مسير صحيح قرار بگيرند، آن وقت ميتوانند در زمره بهترين معلمها قرار بگيرند. خداوند به هر کسي استعداد ويژهاي داده است که اتفاقا کار جامعه با همين استعدادها راه ميافتد. جامعه خوب هم نياز به خياط و قصاب و معلم و شوفر و وزير و وکيل دارد و هم نياز به دانشمند و نوآور و مخترع و کارآفرين. مديران هوشيار جامعه روي همه استعدادها سرمايهگذاري ميکنند و شرايط تربيت و تعليم و پرورش استعدادها را فراهم ميآورند. بدترين اتفاق اين است که آدمي نتواند «سر جاي خودش» بنشيند و مجبور شود تحت تاثير تبليغات مبالغهآميز يا جبر موقعيت به کار و باري مشغول شود که هيچ مطابقتي با علاقه و استعداد خدادادياش ندارد. در زمان نوجواني ما، تبليغات و رغبت خانوادهها به اين سمت و سو رفته بود که بچههاي خود را براي پزشکي و مهندسي تربيت کنند، غافل از اينکه آيا اصلا اين بچهها داراي استعداد پزشکي و مهندسي هستند يا نه. خيليها که به ادبيات و علوم انساني علاقه داشتند، مجبور شدند بهخاطر ميل و رغبت ديگران، و مهمتر از همه تحت تاثير تبليغات و جو عمومي عمر خود را در رشتههايي غير از ادبيات و علوم انساني هدر بدهند. يکباره آدمي در ميانسالي چشم باز ميکند و ميبيند در جايگاهي است که نه دوستش دارد، نه مفيد است و نه خودي ميتواند نشان دهد.
درست به همان شکلي که در سالهاي قبل پزشکي ارج و قرب خاصي پيدا کرده بود و پدر و مادرها ميکوشيدند بچههاي خود را به اين سمت و سو سوق دهند، حالا هم کارآفريني، نخبگي يا دانشمند شدن ارج و قرب پيدا کرده و اين خطر در کمين جامعه است که تحت تاثير تبليغات همگان را به اين مقامها و موقعيتها بکشانيم، بيآنکه زمينهاش فراهم باشد. بايد از گذشته درس گرفت و راه را بر تکرار خطرها بست. ما چندين و چند بار زمان و هزينههاي گزاف را بابت همين «ترغيبهاي تبليغاتي» از دست دادهايم. يکي از مشکلات جدي بنگاههاي زودبازده اين بود که خيلي از صاحبان اين بنگاهها اصلا براي اين کار ساخته نشده بودند و غالبا به سوداي تسهيلات فوقالعاده و شرايط بيش از حد مطلوب به اين سمت آمده بودند. کار اين گروه بهسرعت به خنس خورد و نهتنها نتوانستند در کار و کسب خود موفق شوند، بلکه باعث شدند ديگران هم که حقيقتا اينکاره بودند و به پيشرفتشان اميد ميرفت، به زحمت و دردسر بيفتند و درنهايت کار به جايي برسد که کل پروژه به هوا برود. در جامعه آمريکا هم اينطور نيست که همه از دم استيو جابز يا بيل گيتس يا والت ديزني باشند. نه. به تعبير شاعرانه از تمام خلق يک تن صوفياند/ مابقي در سايه او ميزيند.
کار اصلي جامعه هم اتفاقا همين است که اين استعدادهاي برتر، نوآور و کارآفرينان را پيدا کند و شرايط را براي پيشرفتشان فراهم آورد. وگرنه وجود تسهيلات و اعطاي وامهاي خاص تبديل ميشود به مغناطيسي که همگان را به خود ميکشاند. يعني وجود اين مغناطيس جامعه را به تکاپو مياندازد که براي بهرهمند شدن از امکانات و اين تسهيلات، هر طوري هست، خود را در فرايند کارآفريني يا شرکتهاي دانشبنيان يا بنگاههاي اقتصادي بيندازد. اما هزار نکته باريکتر از مو اينجاست. درست است که جامعه بايد به کارآفرينان رسيدگي کند و به آنها امکانات و تسهيلات بدهد، اما تجربه ثابت کرده که اتفاقا کارآفريني خيلي هم به امکانات و تسهيلات احتياج ندارد. آسيب جدياي که ممکن است جامعه رو به پيشرفت ما را تهديد کند، همين است که ممکن است تبليغات و سياستهاي تشويقي کار دستمان بدهد و تب کاذب ابداع و خلاقيت را به جان مردم بيندازد. يک کارآفرين و مبدع واقعي جنمي دارد که اگر هزار بار هم زمين بخورد، باز بار هزار و يکم برميخيزد و کارش را از سر ميگيرد، اما بقيه با اولين شکستها، افسرده و مغموم ميشوند و روي دست جامعه ميمانند. درست است که کارآفريني فضيلت است، اما استعدادهاي ديگر هم کم فضيلت نيستند. مهم اين است که در يک جامعه اولا هر کسي درست سر جاي خودش بنشيند، ثانيا در آن جايگاه به بهترين وجه خود را نشان بدهد. بحث سلسله مراتب و بالا و پايين نيست. گاهي يک کارمند دبيرخانه خوب و راضي و خلاق بودن بهتر است از مدير کل ناراضي و بيخلاقيت. مهم اين است که هر کسي در هر جا که هست، نقش خودش را خوب انجام دهد. حقيقتا کارمند دبيرخانه خوب بودن هيچ کم از مدير خوب بودن ندارد. معني اصلي سرآمد بودن هم همين است که هر کس در هر جايي که هست، خود را از سطح عادي بالا بکشد و به مرتبه نخبگي برساند. جامعه خوب فقط کارآفرين که نميخواهد. معلم و قصاب و شوفر و نقاش و رئيس و نويسنده و شاعر و پزشک و رفتگر و باغبان خوب هم ميخواهد. اين خوبها وقتي در کار و بار خود نوآوري کنند و طرحهاي نو درافکنند، آن وقت نخبههاي کارآفريني هم قد علم ميکنند و کارهايي ميکنند کارستان. البته آفت اين رويه سکون و افسردگي در رضايت دادن به آب باريکه دولت و پرهيز از همت بلند است. خدا را شکر در نسل جوان تحصيلکرده جنبوجوشي ديده ميشود که حکايت از «همت بلند» دارد. اين نسل امروزي، غالبا دنبال آن نيستند تا در گوشه و کناري به استخدام دولت دربيايند و بخور و نميري حقوق ماهانه بگيرند. اکثرا سري پرشور دارند و به کم قانع نيستند. اين خودش خيلي خوب است و براي پيشرفت جامعه چه نيروي محرکهاي بهتر از اين. اما بايد سيستمي هوشمند و فراگير، هر کدام از اين جوانها را درست بر سر جاي خودش بنشاند... اصلا معناي عدالت همين است که هر کسي در جاي خود قرار بگيرد و به اندازه لياقت و استعدادش امکانات و تسهيلات را جذب کند. اين وسط بايد مراقب تبليغات باشيم که يک وقت بالانس جامعه را به هم نزند و جامعه را به سمت و سوهاي کاذب نکشاند.
* دبیر ستاد توسعه فرهنگ علم، فناوری و اقتصاد دانش بنیان
ارسال به دوستان