کجای جغرافیای مدیریت ایستاده ایم؟
نکاتی که هر مدیری باید بداند
کافی است وارد جایی شوید که چند نفر باید زیر دست یک نفر کار کنند و به عبارتی آن مجموعه مدیری دارد. از نحوه کار، خروجی و عملکرد کارکنان می توان پی به خصوصیات بارز کسی برد که مدیریت این مجموعه را به دست گرفته است. مثلا می توان دریافت که این فرد شجاع است یا خیر، به کار تیمی علاقه دارد یا دوست ندارد نیروهایی که با او کار می کنند رابطه ای هم راستا با هم داشته باشند. حتی با وارد شدن به یک مجموعه یا سازمان می توان میزان تلاش و علم یک مدیر را نیز محک زد. در زمانه ای زندگی می کنیم که حتی اداره یک سوپرمارکت نیز نیازمند دانستن پله های ابتدایی مدیریتی است. برای موفق بودن در هر عرصه نکاتی وجود دارد و هرچه درجه محلی که فرد مدیریت آن را به عهده گرفته باشد بالاتر برود، به طور حتم مدیر نیاز به آموزش های بیشتری دارد.
شجاعت حرف اول را می زند
اولین عنصری که یک مدیر باید داشته باشد، شجاعت است. فرض کنید مدیر باید وارد قراردادی شود که نیاز به ریسک دارد؛ او بعد از این که همه جوانب را در نظر گرفت، باید دل به دریا بزند که این موضوع نیاز به شجاعت دارد. این شجاعت حتی در مورد اخراج کارکنانی که نیروی کار مناسبی نیستند نیز صادق است. برخی از مدیران به دلیل ناتوانی در اخراج نیروهای کار ناتوان یا نامناسب، متحمل ضررهای بسیاری می شوند. البته باید به این مورد نیز اشاره کرد که در مقابل شجاعت، صفت غرور وجود دارد که این موضوع نیز مانند نبود شجاعت در یک مدیر، می تواند کاملا مخرب باشد، چون گاهی باعث می شود مدیر دست به ریسک هایی بزند که احتمال برد بسیار پایینی دارند یا موجب می شود او به دلیل مسائل کاملا پیش پاافتاده نیروهای خوب و کارآمدش را اخراج کند. شاید بتواند صفت شجاعت و غرور را در مدیریت دو لبه یک قیچی دانست که می توانند کارا یا مخرب باشند. گام اول برای ورود به دنیای مدیران موفق کنترل همین دو ویژگی است.
مدیران «من می دونستم...»
این جمله شخصیت منفی باف کارتون گالیور را به خاطر دارید که همیشه می گفت: «من می دونستم...»؛ برخی از مدیران امروزی دقیقا چنین ویژگی ای دارند و هر اتفاق بدی را که رخ می دهد، با این جمله تایید می کنند. چنین مدیرانی نه از جایی که هستند بالاتر می روند و نه توان این را دارند که به کارهای بزرگ تری دست بزنند. این افراد حتی نیروهای زیر دست خود را کلافه کرده و فقط افرادی در کنار آن ها باقی می مانند که خلاقیت ندارند و می توانند یک کار مشخص و معلوم را تا پایان عمر انجام دهند؛ درست مانند دستگاه های سری کاری یا سری دوزی و.... این مسئله بعد از غرور بدترین آفت دنیای مدیران است. همان قدر که مدیر خوش خیال نظام کار و اداره امور را مختل می کند، مدیر منفی باف نیز غیرقابل تحمل و مسدود کننده مسیر موفقیت یک سازمان است.
اگر دوست دارید بدانید که مدیری منفی باف هستید یا خیر، آخرین طرحی را که به شما پیشنهاد شده است، بررسی کرده و نکات مثبت و منفی ای که به ذهنتان می رسد، روی کاغذ پیاده کنید. برای این طرح با دوستان صاحب نظر خود مشورت کنید. اگر دیدید نکات مثبت طرح بیش از چیزی بود که شما نوشته اید و برخلاف آن نکات منفی نیز کمتر از چیزی بود که شما تصور می کردید، بدانید گرفتار این بیماری مدیریتی شده اید.
وقتی فقط نتیجه مهم باشد
این بیماری مخصوص مدیرانی است که فقط به نتیجه اهمیت می دهند. برخی از مدیران هستند که فقط خروجی کار برایشان اهمیت دارد. این موضوع بیشتر درباره آن هایی که تولید محتوا را در دست دارند و در رسانه ها کار می کنند، یافت می شود. برای این مدیران عملکرد گروه، میزان انرژی و کاری که انجام می دهند مهم نیست بلکه تنها نتیجه ای که به آن می رسند اهمیت دارد. پس اگر مصاحبه ای علی رغم همه تلاش ها آماده نشود یا پیگیری ها برای تولید یک مطلب خاص به ثمر نرسد، کارمند خود را توبیخ می کنند زیرا از نظر آنان عملا کاری صورت نگرفته است.
شاید درمان خاصی برای این افراد وجود نداشته باشد اما می توانند کسانی را به عنوان مشاور در کنار خود داشته باشند و از آن ها زمان و میزان انرژی صرف شده برای هر کار را طلب کنند. دریافت این گزارش ها می تواند مدیران نتیجه گرا را با زمانی واقعی که برای هر کار صرف می شود، آشنا کند تا به این ترتیب فشار کمتری به نیروهای زیر دستشان وارد کنند.
نقطه مقابل این مدیران آن هایی هستند که همه کارمندان می توانند به راحتی سرشان کلاه بگذارند. برخی مدیران هستند که توانایی قابل ملاحظه ای در سرهم بندی کردن همه امور دارند؛ از مشکلات مالی و اساسی گرفته تا غیبت کارکنان. این افراد در زندگی شخصی و کار گروهی بسیار شلخته و آشفته هستند و اصولا وارد عرصه های کلان مدیریتی نمی شوند. از جمله نشانه های این شکل از مدیران عجله زیاد در کارها، آشفتگی بیش از اندازه میز کار آنان و... است.
بحران همیشه پیش می آید
اصلا قابل باور نیست که در مسیر اقتصادی مشکل یا بحرانی ایجاد نشود؛ بحران همیشه هست اما چیزی که اهمیت دارد و دو سازمان را از هم متمایز می کند، نحوه برخورد مدیران با مشکلاتی است که در سیستم به وجود می آید. برنامه ریزی برای کار بخشی از بحران را حل می کند. در این زمینه دو توصیه به مدیران وجود دارد؛ اول این که وقتی بحرانی ایجاد می شود، سوال «چرا من؟» را از خودشان نپرسند و یقین داشته باشند که این مشکل ممکن است برای هر کسی به وجود بیاید. پس به جای تنبیه خود دنبال راه کار مناسب باشند و از مشورت کردن دوری نکنند. دوم این که دنبال بهترین راه باشند، نه سریع ترین راه. گاهی مشکل مالی در یک سازمان ایجاد می شود و مدیر به جای تحمل فشار مالی، دست به استقراض می زند؛ مسئله ای که عواقب بسیار ناگواری برای او و مجموعه تحت مدیریتش خواهد داشت.
کار تیمی، کارتیمی، کار تیمی
باید اهمیت کار تیمی را روی یک برگه بنویسید و هر روز بارها آن را برای خود تکرار کنید. کار تیمی کلید موفقیت است. در محلی که مدیریت آن را به عهده دارید، به خوبی توانایی افراد را شناسایی کنید و به خاطر داشته باشید که هر یک چه ویژگی ای دارند. به این ترتیب به هر کس کاری را واگذار کنید که از پس آن برمی آید. برای درک کلیت کار حتما نشست های مشترک برگزار کنید. به این ترتیب اعضای گروه ایده هایی نو مطرح خواهند کرد. برای پیش برد اهداف خود در قالب کار تیمی حتما افراد هم عقیده و هم داستان را سر یک کار بگذارید و برای ایجاد اتحاد تیمی ماهی یک بار قرارهای مشترک ترتیب دهید.
مدیر دائم الاولویت نباشید
یکی دیگر از بیماری های مدیریتی که در میان مدیران ایرانی نیز شایع است، داشتن اولویت های یکسان و دائمی است. این دسته از مدیران تمام دستورات و برنامه هایشان را دارای بالاترین اهمیت می دانند و هیچ اولویتی برای انجام این برنامه ها و دستورات قائل نیستند و به این ترتیب شرح کاری سازمان یا شرکتشان را تبدیل به یک نمودار افقی می کنند که همه کارها بر اساس آن باید به موازات هم انجام شود. مدیریت حل المسائلی یکی دیگر از بیماری های مدیریتی است که شاید در ابتدا نه یک بیماری، بلکه یک حسن به نظر برسد اما در نهایت منجر به اجرایی شدن یک سری راه حل های نادرست در سازمان می شود. مدیران حل المسائل برای هر مشکلی یک راه حل در آستین دارند و آماده اند کلیه مشکلات سازمانی را حل و فصل کنند، اما مشکل از آن جا آغاز می شود که چون یک مدیر نمی تواند در همه حیطه ها تجربه و دانش داشته باشد، راه حل های شخصی و آماده اش برای مشکلات معمولا انطباقی با شرایط یا مقتضیات زمانی و مکانی ندارد و در نتیجه راه حل های ارائه شده معمولا منجر به حل شدن مشکلات اما به شیوه نادرست شده و تبعاتی را در آینده برای سازمان به دنبال خواهد داشت.
مدیریت معلولی زمانی اتفاق می افتد که فرد به جای پیدا کردن علت به وجود آوردن مشکلات، تنها به دنبال معلول ها باشد. این مدیران درست مانند پزشکی هستند که کاری به علت بروز مشکلات و نشانه های بیماری ندارد و فقط عوارض ناشی از بیماری را درمان می کند. طبیعی است که در چنین فضای مدیریتی مشکلات هرگز به درستی حل نمی شوند، بلکه یا بر آن ها سرپوش گذاشته شده یا مقطعی رفع می شوند و در آینده مجددا دست و پاگیر سازمان خواهند بود.
ارسال به دوستان